نگاه منتظری حجم وقت را می دید
.
.
.
دلم گرفته,
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز,
نه این دقایق خوشبو, که روی شاخه نارنج میشود
خاموش
نه, این صداقت حرفی, که در سکوت میان دو برگ
گل شب بوست
نه, هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند.
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
.
.
.
دچار یعنی
عاشق.
.
.
.
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که
- غرق ابهامند.
- نه,
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست..
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
.
.
.
کتاب فصل ورق خورد
و سطر اول این بود:
حیات, غفلت رنگین یک دقیق ی "حوا" ست.
.
.
.
ببین, همیشه خراشی است روی صورت احساس.
ههمیشه چیزی, انگار هوشیاری خواب,
به نرمی قدم "مرگ" میرسد از پشت
و روی شانه ی ما دست میگذارد
و ما حرارت انگشت های روشن او را
بسان سم گوارایی
کنار حادثه سر می کشیم.
.
.
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.
.
.
.
یادته.... به قول فروغ
مرگ از پشت پنجره دست تکان میدهد برایمان.
.
.
.
و من مسافرم ای بادهای همواره
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید.
.
.
.
عاشق تمام شعرهای همه شاعرانی هستم که با خوندنشون میرسی به انچه که "باید"...
خوب میدونی چرا تکه هایی از "مسافر" سهراب رو برات نوشتم............
....برچسب : نویسنده : kash-nabuodama بازدید : 145